زمانی طی شد و من در گذشته با تو بودن موندگار شدم
نمیدونم چند سال .
از من چیزی باقی نموند .
خنده های عصبی جای اشک های بی وقفه رو گرفت.
خودم رو در خودم حبس کردم تا دیگه برگشت نکنم .
هر صبح فراموش میکنم که بودی تا یادم بیاد که هستم و به سمت روبرویی که اسمش آینده است حرکت کنم حتی شده به اندازه یک دم و بازدم بیشتر
من حق ندارم خودم رو کنار بزنم .
رو ,تو ,اسمش ,آینده ,کنم ,روبرویی ,خودم رو ,اسمش آینده ,که اسمش ,روبرویی که ,آینده است
درباره این سایت